شهر پر شده از زباله پراکنها!
* حسین محمودی: خورشید غروب میکند، همچنان قدم میزنم، ماشینی مخصوص جمعآوری پسماند میایستد، صاحبش همانند زباله گردها سر را تا کمر در سطل زباله فرو میکند و مشغول تفکیک زباله است! چون این شهر نتوانسته است مردمانش را تربیت کند که از منزل زبالهها را تفکیک کنند. زیرساختهایش را هم هموار نکرد. رفتار متمدنانهای برای چنین کار بزرگی لازم است که هنوز به وجود نیامده.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ایران، در سراشیبی شتاب این شهر، در جایی که سوارهها تاب خرامان پیادهها را ندارند و پیادهها طاقت قرمزی چراغها را؛ جایی که از منتظران مرگ به جای دستگیری، فیلم میگیرند برای سرگرمی، بیهوده مینماید تا از حال و روز درخت بپرسی، از قهر پرندهها، از نبود آسمان کبود. در جایی که مدام استثمار کودکان کار جلوی دیدگانت است تا حدی که عبور از خیابانها با دیدن این صحنهها اشکبارت میکند چه حقی داری یا چه حالی میماند که به محیط زیست فکر کنی.
در شهر قدم میزنم،. دلم میخواهد چشمانم چیزهایی را ببینند که شایسته یک پایتخت است اما محال مینماید. پرندهها آن بالا آواره شدند، موشها اما این پایین جولان میدهند. جویها بیشتر از آب، بطریهای آب را جاری میکنند. خودرویی لوکس میایستد منتظر تا دوستی سوار شود، پاکت خالی سیگارش را به جوی پرت میکند، ماشینی به آن پهناوری گویی پاکتی کوچک را تاب نمیآورد. کجا انداخته شود مهم نیست، مهم آن است که هر چه زودتر دور ریخته شود.
شهر پر شده از این زباله پراکنها!
بدون هیچ حرفی حتی با خودم، قدم میزنم. بعضی وقتها برای فهم رابطه مردم با محیط زیست باید نظاره کنی و بدون حرف، دقیق ببینی، تا عمق رفتار آدمیان را که ناشی از ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه آنان است درک کنی. در سخن اما این شهر لوکس پسند، پر از حرفهای فریبنده است. اینجا حرف هم لوکس میشود اما عمل، آوارهای بد ترکیب است. باید مشاهده کنی تا ببینی شهروندان چگونه عمل میکنند وگرنه حاصل حرفها، ژست روشنفکرانه است.
شبهای قبل 10 سؤال یا مسأله روز محیط زیستی را آماده کرده بودم تا در سطح شهر به طور تصادفی از شهروندان بپرسم تا دیباچهای شود برای پژوهشم. خواستم بفهمم چقدر مشکلات روز محیط زیست دغدغه مردم این شهر است. اما قدم از قدم که برداشتم، زبانم بند آمده بود و چشمانم حریصانه فراتر از پرسشهایم گام برمیداشتند. اصلاً چه نیازی است که من بپرسم مگر نمیشود دید. حرفها را اعتباری نیست، رفتار مهم است، رفتار؛ آن هم رفتار پایدار که شهروندان همت کنند تا آبی به آسمان برگردد و اکسیژن از قفس این همه آلودگی آزاد شود. دوباره پرندهها بخوانند و نشاط برگردد.
شهری که مدتها است خروش بوقها، گوی را از سروش چکاوکها برده است، مردمانش طبیعت را چگونه یاد کنند؟! شهری که آلوده است به شهوت ماشین، تفریحش ماشینگردی است، در دبستانهایش بچهها پدران هم را به ماشین هایشان میشناسند، چگونه میتوان انتظار داشت در زمانهایی از خودروی خود استفاده نکنند. اینکه دیگر مستقیم و بیواسطه به تندرستی آنها و خانواده هایشان مربوط میشود.
این همه آلودگی در هوا که هر لحظه سایه شوم خود را بر مردمان این شهر افکنده است. اگر حاضر نشوند گامی بردارند، بیمعنی نیست من از مرگ و یا حال نزار تالابها بپرسم. خندهدار نیست من از حمایت و حفاظت از گونههای در حال انقراض جویا شوم. شهری که سوغاتش ترافیک است و پنجشنبه، جمعهای نیست تا سوغات خود را حتی به شهرهای شمال کشور ارمغان ندهد، اعصابی برای شهروندانش میماند تا به محیط زیست فکر کنند؟ بانویی آنسوتر، سوار بر خودرویی غولپیکر محو گفتوگو با تلفن همراه خود و غافل از بند آوردن راه، سخت مشغول دور زدن در کوچهای تنگ بود تا کنار دکه کوچک سبزی فروشی پارک کند. بسیاری از خیابانهای این شهر گنجایش این هیولاهای آهنی را ندارند. تردیدی نیست که وی نمیداند و یا نمیخواهد بداند که این هیولا ردپای کربن بیشتری دارد. افسوس بزرگی است که چرا شرایطی فراهم نمیشود تا برای استفادههای معمولی روزانه، در شهرمان خودروهای برقی و کوچک به کار گرفته شوند.
***
خورشید غروب میکند، همچنان قدم میزنم، ماشینی مخصوص جمعآوری پسماند میایستد، صاحبش همانند زباله گردها سر را تا کمر در سطل زباله فرو میکند و مشغول تفکیک زباله است! چون این شهر نتوانسته است مردمانش را تربیت کند که از منزل زبالهها را تفکیک کنند. زیرساختهایش را هم هموار نکرد. رفتار متمدنانهای برای چنین کار بزرگی لازم است که هنوز به وجود نیامده. آدمی در نهاد خود به طبیعت علاقه و نیاز دارد. شهروندان این شهر مدتهاست بیشتر آخر هفتهها را راهی شمال میشوند تا دوباره درخت ببینند، پرنده ببینند و مهم تر، آسمان ببینند. در زمانهایی از سال مجبورند راه 3 یا 4 ساعته را 10 ساعته بروند تا نفس بکشند. گویی امیدشان را از شهر خود از دست دادهاند.
لایه دوم
نمیدانم به خود نهیب میزنم یا نه، اما با وجود همه این نابسامانیها، امیدم را از این شهر از دست ندادهام. فرض میکنم این لایه اول شخصیت این شهر است. باید لایههای پنهان آن را نیز دید. فردایی دیگر و صبح امیدی دیگر لازم است تا از این لایه دیگر سر درآورم. به خود قول میدهم فردا را هم قدم بزنم و چشمهایم را بشویم، شاید بتوانم جور دیگری ببینم.
***
صبح زود است. اما این شهر همیشه خروشان، بامداد و شامگاه نمیشناسد. همیشه شلوغ و پرهیاهو است. خنکای خیابان ولیعصر به یمن حضور درختان آشنای خود، پیاده روی را دلچسب میکند. خانمی میانسال از روبهرو میآید، ناگهان خم میشود و بطری خالی آب را که مچاله شده بود برمیدارد و در سطل زبالهای که در چند قدمی است میاندازد. من که هنوز در بهت لایه اولم که دیروز جستار کرده بودم، انتظار همین اندک را هم ندارم. به او میرسم، سلام میکنم. از تعجبم میگویم. میگوید شهر هم خانه ماست. بخش مهمی از روز را در بیرون خانهایم. خوبتر است جایی قدم بزنیم که پاکیزه باشد. میگوید مدتهاست با دوستانم گاهی طبیعت را پاک میکنیم از این زشتی زبالهها. میگویم اما تبار شما چقدر کم شمار است که من تمام دیروز زباله پراکنهای پر طمطراق را دیدم و ناامید بودم از بهبود اوضاع. لبخند پیرانهای تحویلم داد و گفت نگران نباش فرهنگ آرام آرام در ذهن ته نشین میشود. کم مان روزی بسیار میشود، ناامید نباش. آنسوتر پشت خودرویی چیزهایی نوشته شده که غافلگیرم میکند. مضمون آن نوشته این بود که در پشت چراغ قرمزهای طولانی ماشینم را خاموش میکنم و بوق نمیزنم. جای خوشحالی است که این شهر چنین شهروندانی نیز دارد. حتی اگر بخش کوچکی از مردمان این شهر به این نوشته عمل کنند گام خوبی خواهد بود. روزنامهای میخرم و دمی برای استراحت مینشینم.
نوشتهای در مورد پویش سهشنبههای بدون خودرو توجهم را جلب میکند. نویدبخش است که بدانی در این هیاهو، برخی دغدغههایی دیگر دارند و برای آزادی اکسیژن تقلا میکنند. ای کاش این شهر بیشتر با دوچرخه سواری مهربان بود تا برخی از حمل و نقلهای نزدیک با دوچرخه انجام شود. ای کاش حمل و نقل عمومی از این بهتر شود. در لایه دوم، دریافتم از این دست مثالها کم نیستند. نویدبخش است که فهمیدم در این شهر هنوز هم مردمانی از تبار نیک هستند که به آینده ما و فرزندان مان فکر میکنند. هر چند هنوز تا آنجایی که شایسته است، راهی دراز در پیش است. درراه بازگشت به خانه کودکی از روبهرو میآید، شاخه گلی بریده را در پیاده رو میبیند و از مادرش کمک میخواهد تا برای آنکه زنده بماند آن را در خاک بکارد. شاید نسلی نو و اندیشهای نو در راه است.
* جامعه شناس محیط زیست
منبع:سلامت نیوز