آندره گورز André GORZ
فیلسوف نامدار معاصر آندره گورز (André Gorz)، با دوراندیشی منحصربهفرد خود، در متنی که در سال ۱۹۷۴ منتشر شد، پیشبینی کرده بود که چگونه صنعت، گروههای مالی ... و در مجموع سرمایهداری، امر محیط زیست را از آن خود میکند. آندره گورز در سپتامبر ۲۰۰۷ درگذشت. این متن در آوریل ۱۹۷۴ در ماهنامه Sauvage طرفدار محیط زیست چاپ شد و سپس در سال ۱۹۷۵ زیر نام میشل بوسکه در مقدمه کتاب Ecologie et politique مجدداً منتشر شد.
*************************
بحث درباره محیط زیست، مثل حرف زدن درباره حق رأی یا داشتن یک روز تعطیل در هفته است: بلافاصله تمام بورژواها و حامیان نظم خواهند گفت که شما خواهان ورشکستگی آنها، پیروزی آنارشیسم و تاریکاندیشی هستید. سپس بعد از مدتی، وقتی که فشار مسائل و نیروی مردمی غیرقابل تحمل میشود، به شما آن چیزی را میدهند که تا همین دیروز از آن سرباز میزدند و بهصورتی بنیادین هیچ چیز تغییر نمیکند.
در نظر گرفتن الزامات محیط زیستی مخالفان زیادی در میان صاحبان مشاغل دارد، اما درعین حال به حد کافی دارای طرفداران سرمایهدار هست که پذیرش آن توسط قدرتهای پولی احتمالی، جدی ارزیابی شود. در نتیجه بهتر آن است که از هماکنون دست از قایمموشکبازی برداریم: مبارزه برای محیط زیست هدف غایی نیست و تنها یک مرحله به حساب می آید. این مبارزه میتواند برای سرمایهداری مشکلاتی بیافریند و تغییراتی را به آن تحمیل کند؛ اما سرمایهداری پس از مدتها مقاومت با تکیه به زور یا استفاده از حیله، وقتی بنبست محیط زیستی غیرقابل دور زدن میشود، بالاخره عقب مینشیند و ملزومات آن را در محاسبات خود وارد میکند. همانطور که در مورد دیگر موارد عمل کرده است.
به همین دلیل است که باید از هماکنون به صراحت به طرح این پرسش بپردازیم: ما چه میخواهیم؟ یک سرمایهداری که خود را با الزامات محیط زیستی تطبیق دهد یا یک انقلاب اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که برعکس الزامات سرمایهداری را از میان برداشته و بدینترتیب رابطه جدیدی بین انسانها و اجتماع، محیط زیست و طبیعت برقرار سازد؟ اصلاحات یا انقلاب؟
به این پرسش بهویژه این پاسخ را ندهید که این مسئله فرعی به حساب میآید و اولویت آلوده نکردن کره خاکی است، آنهم تا حدی که دیگر قابل زیست نباشد؛ چرا که بقا نیز هدف غایی نیست: "آیا زیستن واقعاً ارزش آن را دارد" همانطور که ایوان ایلیچ از خود میپرسد، آن هم در "دنیایی که به بیمارستانی جهانی، مدرسهای جهانی، زندانی جهانی تبدیل شده که در آن وظیفه اصلی "مهندسین روح آدمیزاد" ساختن انسانهایی است که بتوانند خود را با این شرایط تطبیق دهند"؟
بهتر آن است که از آغاز روشن شود که "برای" چه نبرد میکنیم و نه "علیه" چه. بهتر آن است که پیشبینی کنیم چگونه سرمایهداری تحت تأثیر الزامات محیط زیستی قرار گرفته و تغییر مییابد تا اینکه فکر کنیم که این محدودیتها حتماً به نابودی آن میانجامند.
اما قبل از هر چیز، الزام محیط زیستی در زبان اقتصاد به چه معنی است؟ بهعنوان مثال کارخانههای عظیم شیمیایی دره راین (Rhin)، شرکت باسف (BASF) در لودویگ شافن (Ludwigshafen)، گروه بایر (BAYER) در لورکوزن (Leverkusen) یا شرکت آکزو (AKZO) در رتردام (Rotterdam) را در نظر بگیرید. هرکدام از این کارخانههای عظیم از مجموعه عوامل زیر تشکیل میشود:
- منابع طبیعی (آب، هوا و مواد کانی) که تاکنون رایگان به حساب میآمدند چرا که لازم نبود که باز تولید (جایگزین) شوند.
- وسائل تولید (ماشینآلات، ساختمان)، که سرمایه ثابت (بخش مستقر آن) به حساب میآیند و به مرور زمان مستهلک شده و باید جایگزین (باز تولید) شوند، البته در صورت امکان با ابزارهایی قویتر و پربازدهتر که به کارخانه امتیاز بیشتری در مقابل رقیبانش اهدا کنند.
- نیروی کار انسانی که آن هم نیاز به بازتولید دارد (باید تغذیه، مداوا، مسکن و آموزش کارگران تأمین شود.)
در اقتصاد سرمایهداری، ترکیب این عوامل در روند تولید در جهت یک هدف مسلط قرار دارد: تولید بیشترین سود ممکن ( امری که برای مؤسسهای که در فکر آیندهاش است به معنی داشتن بیشترین توانایی ممکن و در نتیجه سرمایهگذاری و حضور در بازار جهانی است.) رسیدن به این هدف بستگی به چگونگی درهمآمیزی عوامل فوق و اهمیت قائل شده برای هریک از آنها دارد.
بهعنوان مثال، مؤسسه یادشده هرگز از خود نمیپرسد که چه باید کرد برای این که کار قابل تحملتر شود و اینکه چگونه کارخانه باید هماهنگی تعادلهای طبیعت را با فضای زندگی افراد در نظر گیرد تا محصولاتش در جهت اهدافی قرار گیرند که جامعه انسانی مشخص کرده است.
اینچنین است که بهویژه در دره راین، تمرکز انسانها، آلودگی هوا و آب به سطحی رسیده است که صنایع شیمیایی برای رشد یا حتی فقط ادامه کار، خود را مجبور میبینند که دود زائداتشان را پالایش کنند. به دیگر سخن شرایط و منابعی را باز تولید کنند که تاکنون به صورت "طبیعی" و رایگان در اختیارشان بود. این نیاز به بازتولید محیط، دارای عوارضی روشن است: باید در آلودگیزدایی سرمایهگذاری کرد که به معنی افزایش میزان سرمایه ثابت (مستقر) است؛ سپس باید مستهلک شدن (جایگزینی) ماشینآلات پالایش را در حسابها وارد کرد بهویژه آنکه محصول تولیدشده (پالایش نسبی آب و هوا) چیزی نیست که بتوان آن را با سود فروخت.
بدینترتیب در مجموع وزن سرمایهگذاری برای "منابع طبیعی"، هزینه بازتولید آنها و هزینههای تولیدی بهطور کلی، بهصورتی موازی رشد خواهند کرد، بدون آنکه چنین رشدی در قیمت فروش پدید آمده باشد. در نتیجه فقط دو شق وجود دارد: یا سود کاهش خواهد یافت یا اینکه قیمت محصولات افزایش مییابد. یک مؤسسه طبیعتاً در درجه اول سعی میکند که قیمت محصولاتش را افزایش دهد، اما مسئله به این سادگیها هم نیست. چرا که دیگر کارخانههای آلودهکننده (کارخانههای سیمان، فولادسازی، ریختهگری و...) نیز بهدنبال آن هستند که مصرفکننده را مجبور کنند که قیمت بیشتری برای محصولاتشان بپردازد. در نظرگرفتن ملزومات محیط زیستی در نهایت به یک نتیجه میانجامد: قیمتها رشدی سریعتر از دستمزد واقعی خواهند داشت و قدرت خرید مردم هرچه کمتر میشود. درست مثل آن است که هزینه پالایش محیط زیست از صندوقی پرداخت شود که مردم از محل آن کالاهای روزانه خود را میخرند.
در نتیجه روند بازتولید منابع طبیعی (پالایش نسبی هوا و آب) به سوی ثابت شدن و یا کاهش یافتن تمایل خواهد یافت؛ گرایش به سوی توقف رشد اقتصادی و بحران تشدید خواهد شد. کاهش چنین رشد افتصادی و تولیدی که در یک سیستم دیگر میتوانست امری نیک ارزیابی شود (ماشین کمتر، هوای بیشتر، ساعات کار روزانه کوتاهتر و...)، نتایجی کاملاً منفی به همراه خواهد داشت: تولیدات آلودهکننده محصولاتی لوکس به حساب خواهند آمد که در دسترس تودهها نبوده و فقط همچنان در اختیار صاحب امتیازان خواهد بود؛ نابرابریها بازهم افزایش یافته؛ فقرا باز هم نسبتاً بیشتر فقیر شده و ثروتمندان ثروتمندتر میشوند.
در نظر گرفتن هزینههای محیط زیستی در مجموع تأثیراتی مشابه با بحران نفتی سالهای ۷۰ خواهد داشت و سرمایهداری که از چنین بحرانی سرنگون نمیشود آن را نیز مثل همیشه رتق و فتق خواهد کرد: گروههای مالی پرقدرتتر از آن استفاده خواهند کرد تا گروههای رقیب را با کمترین بها ببلعند و حوزه نفوذ خود بر اقتصاد را گسترش دهند. قدرت مرکزی کنترل خود را بر جامعه افزایش خواهد داد: فنسالاران (تکنوکراتها) با محاسبه "بهینهترین" شیوه آلودگیزدائی و تولید، مقررات نوین را تدوین کرده و بدینترتیب حوزههای "زندگی از پیش برنامهریزیشده" و محدوده فعالیتهای دستگاههای فشار را گسترش خواهند داد.
خواهید پرسید که آیا همه اینها اجتنابپذیر نیست؟ بیشک، اما اگر سرمایهداری مجبور شود که هزینههای محیط زیستی را در نظر گیرد مسائل این چنین پیش خواهند رفت مگر آن که یک یورش سیاسی، از تمام سطوح، اداره کارها را از اختیارش درآورد و به آن پروژه دیگری برای جامعه و تمدن را تحمیل کند. چرا که حامیان رشد اقتصادی لااقل در مورد یک نکته حق دارند: در چارچوب کنونی جامعه و الگوی مصرف که بر اساس نابرابری، امتیاز و بردن سود هرچه بیشتر بنا شده، عدم رشد اقتصادی یا رشد اقتصادی منفی تنها میتواند منجر به رکود، بیکاری، تعمیق شکاف بین فقرا و ثروتمندان شود. در چارچوب کنونی شیوه تولید، محدود یا متوقف کردن رشد اقتصادی ممکن نیست مگر با تقسیم عادلانهتر مایملک موجود.
تا زمانی که فقط در چارچوب محدودیتهای چنین تمدن نابرابرایهایی استدلال کنیم، رشد اقتصادی در نظر تودههای مردم وعدهای طلایی هرچند موهوم انگاشته خواهد شد و عدم رشد اقتصادی همچون محکومیت به زیستن در یک فلاکت سیاه بیهیچ روزنهای از امید. بدینترتیب نه به رشد افتصادی بلکه به هاله تقدسی که حول خود بهوجود آورده، باید حمله کرد، به پویایی نیازهای روزافزون و ارضانشدهای که به آنها تکیه میکند، به رقابتی که با سازماندهی آن هرچه بیشتر افرادی را تحریک میکند که "خود را اوجتر از دیگران" بخواهند. جامعهای که در آن شعار اصلی چنین است: "آنچه برای همگان خوب است ارزشی ندارد. تو فقط وقتی اعتبار داری که آنچه را "بهتر" از همه است داشته باشی."
در حالی که برای گسست با ایدئولوژی رشد اقتصادی درست باید عکس این را تأیید کرد: تنها آنچه برای همگان خوب است لیاقت تو را دارد. تنها چیزی استحقاق تولید شدن را دارد که نه برای کسی امتیاز حساب شده و نه باعث تحقیر کسی میشود. ما میتوانیم خوشبختتر، اما با زرق و برق کمتری زندگی کنیم چرا که در یک جامعه بدون امتیاز، فقیر نیز وجود ندارد./
برگردان: شروین احمدی
منبع: لوموند فارسی
منبع مطلب:ایانا